آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

نیمی از من ، نیمی از تو

...................

آه......... چقدر خسته ام............... خدایا کمکم کن آرتین خیلی دوستت دارم... بیش از حد تصور..............
22 آذر 1391

شادی...

امشب تمام نیم ساعتی که سه تایی تو ماشین بودیم ... برامون رقصیدی! با آهنگ میرقصیدی و سرتو عقب جلو میکردی و ذوق میکردی و میخندیدی و جیغ میکشیدی.......... من و بابا هم همراهیت کردیم....... میرقصدیدم و میخندیدیم و جیغ میکشیدیم................. برامون مهم نبود آدمای بیرون چی فکر میکنن........... انگار تو آسمونا بودیم چقدددددددددددددر احساس خوشبختی کردم چقدر دوستت دارم.......... چقدر دوستتون دارممممممممممممممممم خداااااااااا چقدر دوستت دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم 9 ماهگیت مبارک عزیز دردونه ام ...
14 آذر 1391

آرتین........ نگو یک دسته گل!

اصلا کی گفته آرتین کچله؟ هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نخیر! آقا آرتین امروز تشریف بردن آرایشگاه باباش و موهای خوشگلشو کوتاه کرد! الهی قربونت برم که با اب پاش سرگرمت کردیم تا آقای ارایشگر بتونه موهاتو کوتاه کنه! تازه اقای آرایشگر گفتن هر ماه ببریمت و موهاتو سر و سامون بدیم! حالا هی بگین پسر من کچله ! والا.......... خب اینم دسته گل خوشمزه مامان( البته بعد حموم به علت کلاه سر کردن موهاش خراب شد! وگرنه خیلی خیلی خوشمل شده) الهی قربوووووووووووون اون خط ریش بی مو و کچلیت بشم پسر گلم این روزا خیلی خیلی شیطون شدی! دیگه نمیشه کنترلت کرد! همش زیر مبلی و یا دنبال لب تاپ منی  و نمیذاری هیچ کاری بکنم! تاآهنگ حسنی و میذارم برات شروع میکنی رقص...
13 آذر 1391

وروجک مامان!

موش موشی مامان! سلااااااااااااام الهی من قربونت برم که امروز بالاخره دست از تنبلی برداشتی و سینه خیز رفتی! اونم به خاطر چی؟ به خاطر دمپایی بابا! چند روزی بود در حد یک سانت و دو سانت خودتو میکشیدی جلو ولی امروز خیلی حرفه ای سینه خیز رفتی و به هر چی خواستی میرسیدی ولی زود خسته میشی و گریه میکنی! الهی فدات بشم که اینقدر زود داری بزرگ میشی و من خیلی خوشحالم. هر چند میدونم دلم برای این روزا خیلی تنگ میشه. دندونای کوچولوت هم دیگه وقتی میخندی قشنگ دیده میشه و تازه انگشتمو که گاز میگیری رد دو تا دندون ناااااااااااااااز میفته روش  که من مدام بوسش میکنم ... وای که از بغل کردن و بوسیدنت سیر نمیشممممم تعطیلات رفتیم خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ...
6 آذر 1391
1